-
عشق،عاشق،معشوق بی وفا....
شنبه 8 مهر 1385 10:04
عشق،عاشق،معشوق بی وفا.... با ورق زدن افکار آشفته ام به جایی می رسم که عشق را تبری می بینم بی رحم که بر اندام درخت عاشق فرود می آید و معشوق بی وفا همان عابر بی احساس است که گویا صدای زجه های عاشق تنها را نمی شنود و رنجش را نمی بیند... اینجاست که بار دیگرتک تک سلول های قلبم فریاد می زنند : دیگر کسی را دوست نخواهم داشت.....
-
کاش سنگ ها هم می توانستند اشک بریزند !
شنبه 1 مهر 1385 11:21
کاش سنگ ها هم می توانستند اشک بریزند ! کاش سنگ ها هم می توانستند اشک بریزند ! آنوقت شاید آن تکه سنگ مانده در راه می گریست، به حال خود و آنان که آمدند و رفتند و نماندند بر جای.... به راستی چه اهمیت دارد اشک آن تکه سنگ برای او که هزار تکه کرد قلب شیشه ایم را؟! معنای اشک را چه می داند؟! چه خوب است که ما سنگ ها نمی توانیم...
-
تمام روزایی که نبودم !!
دوشنبه 27 شهریور 1385 12:58
دلم می خواد از اونروز اولی که از اینجا رفتم و بشینم تعریف کنم، اما نمی شه یه چیزایی هست که آدما نمی تونن بگن و جاشون فقط فقط تو دلاشونه.... درسته، من برای خودم می نویسم و همه ی شما لطف می کنید و به حرفام گوش میدید اما خیلی وقتا آدم دلش نمی خواد بعضی حرفا و کارا رو دوباره حتی با خودش مرور کنه.... مگه نه؟ خوب اولین چیزی...
-
می نویسم
شنبه 25 شهریور 1385 16:00
می نویسم به یاد روزهای رفته و لحظه های گذشته، می نویسم و می نگارم آنچه بر من گذشت... می نویسم از اشک و فریاد، از فغان و ناله های مانده در باد... از درد و رنج، از تنهایی و بی هم نفسی... از شکست و نفرت... از کینه می نویسم و از حسرت تا بی نهایت باورش سخت است اما قلب این مجسمه ی سنگی پر از درد است..... تا بعد (باروون)
-
تنهایی
جمعه 24 شهریور 1385 02:41
تنهایی تنهایی و تنهایی و همیشه تنهایی... این تنهایی گهگاهی سری به من می زند و تنهایم نمی گذرد... اما اینبار تنها نیست و با کوله باری از غم و اندوه به دیدارم آمده...! ( باروون ) تا بعد
-
دلم تنگ شده بودا !!!
پنجشنبه 16 شهریور 1385 19:49
وای خدای من چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. چند وقته بهت سر نزدم شوریده؟! امروز که در اتاقت و باز کردم، اولین چیزی که حسابی خورد تو ذوقم بوی خاک رو تاقچه بود !! یه عالمه شرمنده ام به خدا خیلی دلم می خواست زودتر میومدم و یه دستی به سر و گوشت می کشیدم.... گلدونارو آب می دادو و برگای زردشونو می چیدم و..... فعلا که یه...
-
این یکی تیتر نداره !!
دوشنبه 19 تیر 1385 15:20
سلام امروزم امتحان داشتم.. چرا تموم نمی شن و نمی دونم!؟ این یکی هم مثل بقیه 90% به کرم استاد و دعای خیر مامان بابام و مهربونی خدا بستگی داره ! وای اگه بدونید چقدر دلم واسه نوشتن تنگ شده !! امروز اومدم بگم یه چند روزی می خوام برم تعطیلات تابستونی.... احتمالا پنجشنبه می خواییم بریم شمال نی نی رو ببینیم. بعدشم که.......
-
نی نی تولدت مبارک
سهشنبه 13 تیر 1385 19:14
این چند روزه امتحانا حسابی وقتم و گرفته... اصلا وقت نوشتن ندارم. الآنم فقط اومدم بگم نی نی تولدت مبارک..... هیپ هیپ هوراااااااا..... بالاخره منم دختر عمه شدم .... خدا کنه به من بری و عین خود خودم بشی !!!
-
قشنگه نه؟
پنجشنبه 8 تیر 1385 14:24
می بینید چقدر قشنگه ؟! یه گل تو دل کویر... این عکس و یه روز که داشتیم می رفتم دانشگاه گرفتیم.. یادته شبنم؟
-
شیدا قول می ده !!!!
پنجشنبه 1 تیر 1385 20:20
شیدا برای هزارمین بار قول می ده ! وای خدایا امان از دست این امتحانا....مردم دیگه ... خسته شدم از وقتی یادمه هی درس خوندم هی امتحان دادم... امروز تازه اولیش بود.. چیزی نمونده فقط 8 تای دیگه !!! خدایا قول می دم از ترم بعد همه درس هام و به موقع بخونم و نذارم واسه شب امتحان ، سر همه ی کلاس هام حاضر باشم... قول می دم دختر...
-
نگیر از من هیچ سراغی
جمعه 26 خرداد 1385 13:38
نگیر از من هیچ سراغی دیگه از سکوت قلبم یه ترانه نمی سازم دیگه از کابوس شبهای بی تو بودن نمی ترسم کاش زودتر خودم رو می شناختم از کنارت می گریختم اما دیر نیست !! حالا می دونم که هیچی از تو، توی قلب من نیست آتش نفرت و کینه، آتش یه بغض کهنه تل خاکستر درست کرد از همون عشق بیهوده نگیر از من هیچ سراغی که برای با تو بودن...
-
من با تو هرگز
پنجشنبه 18 خرداد 1385 20:20
من با تو هرگز سلام ای بی وفا ، ای بی ترحم سلام ای خنجر حرفای مردم سلام ای آشنا با رنگ خونم سلام ای دشمن زیبای جونم بازم نامه می دم با سطر قرمز آخه این بار شده من با تو هرگز نمی خوام حالتو حتی بدونم تعجب می کنی آره همونم همونی که زمونی قلبشو باخت همون که از تو یک بت ، یک خدا ساخت همونی که برات هر لحظه می مرد که ذکر...
-
خسته
چهارشنبه 17 خرداد 1385 22:16
خسته خسته ام از این من بی حنجره خسته ام از پلک منگ پنجره خسته ام از ظلمت این سایه سار خسته ام از این همه چشم انتظار ای طلوع ناب هر ویرانکده ای کلید قفل کور میکده خسته ام از این تبار شب زده خسته ام از مستی بی عربده با تو از تو قصه گفتم نازنین در شب قصه نخفتم نازنین با تو باید بگذرم از این سکوت من تو را از تو شنفتم...
-
نایافته
دوشنبه 15 خرداد 1385 20:55
نایافته گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر فریدون مشیری
-
تولدم مبارک !!
شنبه 13 خرداد 1385 22:34
تولدم مبارک !! نمی خوایی تبریک بگی؟! یالا یه کامنت بزار و تبریک بگو.خیلی نا مردین اگه بیایید و یه کامنت خشک و خالی نذارید..... امروز روز خیلی خیلی خوبی بود !! تا حالا اینقدر خوب نبوده.... بچه ها برام دعا کنید ...... تا بعد
-
پرواز زیبا
چهارشنبه 10 خرداد 1385 16:23
پرواز زیبا وه چه آرامشی !! سکوت سرد و سنگین اتاقم، گرمای طاقت فرسای تابستون رو خیلی برام آسون کرده.. اشکهای قلب یخی ام، گونه های سرخ و داغ سیلی خورده ام رو آروم می کنن و من به آبی آسمان فکر می کنم، به رهایی..! و چه زیباست برای ما، این پرواز... این رهایی...!!
-
جواب
جمعه 5 خرداد 1385 22:22
جواب من آن باران پر خواهش، تو را دیگر نمی خواهم. جوابت را من اینگونه، به کوه و دشت می گویم. متاب بر من!! متاب بر من !! تو آن خورشید سوزانی، که آتش افکنی بر من من از آتش گریزانم، همی از تو گریزم من نمی آید دگر روزی ،سراغت را بگیرم من مگیر هرگز مرا در بر نمی سپارم ، من این قلب پر از غم را، به تو دیگر دگر از تو عشقی نیست...
-
افسانه ی زندگی
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1385 21:06
افسانه ی زندگی همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک خنجرم ، آبداده از زهرم اندکی دورتر ! که سر تا پا کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم لب منه بر لبم ! که همچون مار نیش در کام خود نهان دارم گره بغض و کینه یی خاموش پشت این خنده در دهان دارم سینه بر سینه ام منه ! که در آن آتشی هست زیر خاکستر ترسم آتش به جانت اندازم سوزمت پای تا به سر...
-
ببر او از یادت
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 22:27
ببر او از یادت خاطرم را گفتم، به خیال خامت، شد رفیق راهت؟ تو ندانستی، می دهد آزارت؟ می کشد احساست؟ یادت آید روزی، نشنید حرفهایت ؟ او ندید اشکهایت ؟ خاطرم را گفتم، ببر او از یادت ببر او از یادت...
-
من باهات قهرم
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 21:04
هییییییییییی من باهات قهرما مثل اینکه یادت رفته !!!! دلفینم خودتی !!! تو آدم بشو نیستی ؟؟!!
-
غنچه وش در هوا یت
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 20:29
سلام دلفین عشق چطوری؟خیلی وقت بود اینجوری دلم برات تنگ نشده بود!!!!! از کلاس اومدم خیلی خستم بعد از کلاس با ماشین کلی کار کردم مرد و حرفش................ نمیخواستم بیام ولی اومدم چون میدونم................. الان که دارم مینویسم احتمالا از دانشگاه رسیدی خسته نباشی دلفین.نمیدونم از اسم جدیدت خوشت میاد یا نه؟ ولی هر چی...
-
التماس
جمعه 1 اردیبهشت 1385 09:37
تو رو خدا دست از سرم بر دار !!! خسته شدم از دستت !!!
-
گریز
پنجشنبه 31 فروردین 1385 20:18
گریز من می گریزم از تو و از عشق گرم تو با آنکه آفتاب فروزنده ی منی ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر هر چند دلفروزی و هر چند روشنی بر سینه دست می نهی و می فریبیم کاینجاست آن چه مقصد و معنای زندگی ست یعنی که : سر به سینه ی پر مهر من بنه جز این چه حاصلت ز سراپای زندگی ست در پاسخت سر از پی حاشا برآورم یعنی : مرا هوای تو دیگر...
-
من می توانم
دوشنبه 28 فروردین 1385 23:47
من می توانم من می توانم خیابان های شهر بی اعتمادی را با تمام احساسات زنانه ام سنگفرش کنم می توانم شبنم زلال چشمان غمگینم را ، همچو باران بر سر شهر غبار گرفته ی کینه بپاچانم می توانم خورشید را به نظاره گر ماه بنشانم می توانم فردا را به مهمانی امروز بیاورم می توانم آنان را با انسانیت و اینان را با عشق آشنا سازم می توانم...
-
قربت چشمانت
دوشنبه 28 فروردین 1385 17:36
قربت چشمانت نگاهت، راز قلبم را نمی خواند چرا؟ صدایت، دوستت دارم را نمی خواند چرا؟ سرنوشت با من چه ها کرد تا کنون؟ دردهایم را فزون کرد تا کنون درد هجرت را کشیدم تا به حال وه ! چه سوزان است، هجر عشقت، بی همال دیرگاهیست، قربت چشمانت کرد ویران روزگارم، در فراغت یاد عشقت از سرم بیرون کند درد عشقت از تنم بیرون کند یا که...
-
کیستم من؟
دوشنبه 28 فروردین 1385 01:40
کیستم من؟ کیستم من؟ من آن دختر غمگینم نشسته بر ساحل تنهایی خیره بر امواج ناهمگون اشک می ریزم بی بهانه کیستم من؟ دختری از دیار کوه دریا ! از دیار سوز و صحرا ! نظاره گر طوفان دریای عشقم وا مانده ام در جاده ی حسرت کیستم من؟ دختری از تبار درد و اندوهم دختری از جنس اشک و آهم من آن آشنای همیشگی رنجم آشنای عشق گمگشته میان...
-
چه بگویم؟
جمعه 25 فروردین 1385 22:16
چه بگویم؟ چه بگویم که گفتنی ها را نگفتم ومن آن گنگ پر حرفم چه بگویم از این درد بی درمان چه بگویم از این جبر زمان چه بگویم از این رنج که می دهندم خوبان !! چه بگویم که ندارم دگر توان تو بگو چه کنم؟ تو بگو چه کنم با این قلب سوزان تو بگو چه کنم با این باد و باران با این دختر گریان؟
-
بدون شرح
جمعه 25 فروردین 1385 01:11
بدون شرح چه تنهایم به سان تک درخت خشک رویای جوانی چه غمگینم چو زاغی نشسته بر درخت پیر ناکامی چه آسوده از این تنهایی مسکوت چه سر گشته ز این بیهودگی ها گشته ام مبهوت مبهوت چه گریانم ز جور نا مردان چه در بندم و خندند بر من این صیادان چه تنهایم چه تنهایم در این غربت در این محنت !!
-
می گم من از دل تنگم
چهارشنبه 23 فروردین 1385 19:30
من و تو حرف هم و نمی فهمیم. هرچی بیشتر سعی کنیم بدتره، خودمون بیشتر اذیت می شیم، بقیه رو بیشتر اذیت می کنیم. اگه سری های قبل تقصیر من بود،این سری خوشحالم که اصلا هیچ تقصیری نداشتم... اصلا نمی خواستم اینجا برات چیزی بنویسم جز شعرهایی که همه شون از تو قلبم می آن بیرون... اما حالا برات می نویسم اما نه همشو !! تو این سه...
-
امشب
چهارشنبه 23 فروردین 1385 19:07
امشب و چه سرد و تاریکم من امشب.. ! به یاد اندوه جدایی اشک می ریزم من امشب تو سان آن ابلیس بد با من چه کردی کز تو می گریزم من امشب در آغوش باد می خوابم امشب پیکی از جام غم می نوشم امشب وای خدای من چقدر خسته ام !!! خودت کمکم کن....