-
خداحافظی واقعی!
دوشنبه 1 بهمن 1386 17:40
دوستای گلم، سلام امروز اومدم واسه ی همیشه ی همیشه ازتون خداحافظی کنم. یه روزی به یکی از دوستام که می خواست وبلاگشو ول کنه و بره گفتم که وبلاگ برای ماهایی که وبلاگ می نویسیم حکم بچه رو داره و هیچ پدر مادری بچه اشو تنها نمیذاره... اعتراف می کنم که اونروز عین تمام مامانای مهربون دنیا به همه چیز فکر می کردم الا مردن بچه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 دی 1386 01:15
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خوانی به خدا مثل تو تنهاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست بخند صبح فردا به ز شب نیست که نیست تازه انگار که فرداست بخند راستی آنچه که یادت دادیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دی 1386 15:26
زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند...
-
راز و نیاز
شنبه 22 دی 1386 11:06
یه بار دوبار ده بار...صدبار....اون قدر در می زنم تا درو باز کنی... اگه درو واسه من باز نکنی اونایی و که دوستشون داری رو می فرستم جلو... همین که درو باز کردی بدو بدو پشت سرشون میام تو... فهمیدی خدا جونم؟! حالا هی درو باز نکن...!من که نا امید نمی شم این روزا یه حال و هوای خاصی دارم... همیشه محرم و دوس داشتم... واسه صدای...
-
صدایت می زنم
جمعه 18 آبان 1386 02:16
صدایت می زنم صدایت می زنم در باد من می هراسم از بادهای وحشی ، شاید صدایم را به دور دست ها برند و تو هرگز صدایم رانشنوی..... اینبار اگر صدایم را نشنوی تا ابد تنها خواهم ماند ( باروون )
-
حس من !
جمعه 11 آبان 1386 05:34
حس من ! امروز روز دیگریست، امروز فرداییست که بی صبرانه در انتظارش بودم و من امروز پرم از حس بودن پر از خواهش ماندن و من هرروز اینگونه در انتظار آخرین روزم ! (باروون)
-
ماه من
دوشنبه 9 مهر 1386 11:37
ماه من ماه من، ای یار من ،شمع شبای تار من کس نگوید که چه خواهد آمد بر سر من می و معشوق ندارند خبر از حال من آه من، ای وای من، وای بر این احوال من نیست خبر زانکه آتش کشید خرمن این دل زارمن تا " کام بستانم از او یا داد بستاند زمن " ماه من، ای یار من ،شمع شبای تار من باش امشب دمی در بستر تنهای من (باروون)
-
حالم اصلا خوب نیست !
شنبه 31 شهریور 1386 01:33
حالم اصلا خوب نیست ! به عبارت دیگه کاملا داغونم... همه ی اتفاقا باید یه دفعه با هم بیافته ! اسباب کشی اجباری و آزار دهنده... نامزد کردن شبنم و کم رنگ شدن خیلی چیزا.... قبول شدن ژیلا و رفتنش به ساری.... این آخریه واقعا نوبر بود.... یه هفتس کارم گریه اس.... اونم یه طوری که خود ژیلا نفهمه... اما امروز دیگه نتونستم خودم و...
-
؟!
سهشنبه 20 شهریور 1386 13:37
؟! و من چه بی پروا در حادثه ی شب جان دادم در پیچ و خم جاده ها گم شدم ودر میان هزاران خاطره ی فراموش شده محو گشتم اینک غرق در شهوت لذت و حسرتم من در سایه روشن امروز پنجه بر خاک می کشم به دیروز پاک و فردای نا پاک خود چشم دوخته ام و من اینگونه باختم هر آنچه داشته ام را ! (باروون) الآنم می خوام شروع کنم به رفتن تا ببینم...
-
شکر
شنبه 17 شهریور 1386 19:31
این چند روز که نبودم یه عالمه سرم شلوغ بود.... رفته بودم مشهد... به خودم قول دادم دختر خوبی باشم.....نمی دونم چقد می تونم سر قولم بمونم اما خدا کن نزنم زیرش.... به محض این که اومدم رفتم نامزدی شبنم... جاتون خالی خیلی خوش گذشت... همه چیز عالی بود..... گوش شیطون کر همه چیز خوبه.... (اگه خرابش نکنن باز) شکر تورا به پاس...
-
خسته شدم
پنجشنبه 8 شهریور 1386 23:39
خسته شدم دیگه... واقعا دیگه نمی دونم به چه زبونی بگم دست از سر من بردار.... خسته شدم دیگه... از این همه بچه بازی از اس ام اس هایی که می فرستی از تمام کارایی که می کنی خسته شدم... عزیز من اگه تو عوض شدی منم عوض شدم..... نمی دونم چرا می خواهی خودتو گول بزنی... همه چیز بین من و تو تموم شده یک سال و نیمم از این قضیه می...
-
من شیدا شده ام!؟
چهارشنبه 7 شهریور 1386 20:47
من شیدا شده ام! من شیدا شده ام! دوست دارمت به قدر تمام دوست نداشتن هایت تو را ای آنکه دوست نمی داری مرا به قدر تمام دوست داشتن هایم و آیا این آغاز جنون من است !؟ من شیدا شده ام!؟ شیدا( باروون)
-
نفرتی جاوید
جمعه 2 شهریور 1386 23:32
نفرتی جاوید دست باد سپردی مرا آن زمان که محتاج مهرت بودم به لبخندی غریب فروختی مرا و خود می دانی این پاسخ عشقم نبود عشقی که خالصانه به پایت ریختم و تو به هیچ فروختی اش به او او که با بهار آمد و با خزان رفت و در آن لحظه، من ماندم و درد عشقی کهنه ، تو و نفرتی که از تمام مردم به دلم ماند آمدی اما ندانستی که عشق ونفرت با...
-
شب و سیاهی
چهارشنبه 31 مرداد 1386 23:24
من وغم وتنهاییام، پریم از شب و سیاهی نمی خوام پاتو بذاری تو سیاهی شب من جای اون چشمای معصوم توی تاریکی من نیست مرهم دستای گرمت، اون دوتا دستای من نیست
-
بروووووووووووووو
یکشنبه 14 مرداد 1386 09:43
آرزوهایم را کشتی تو ای مرد شیطان صفت آرزوهای آن دختر معصوم را بر باد دادی و اینک برای خاطر تمام چیز هایی که از دست داده ام، نبودنت بر بودنت رفتنت بر ماندنت و فراموش کردنت بر به یاد ماندنت مقدم تر است پس برو و دیگر حتی آرزوی برگشتن را از یاد ببر که قلبم سرشار از کینه است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 خرداد 1386 12:37
ببینم یعنی واقعا کسی نمی خواست تولد من و تبریک بگه.....؟ ای بابا امان از بی کسی
-
چه می خواهم؟
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 20:06
چه می خواهم؟ اینک آن زمان است که شب نوشته هایم رنگ گریه دارند خواهشی دارم که نمی دانم چیست ! آمدنت، رفتنت، یا حتی ماندنت ! چه می خواهم؟ نمی دانم ! چه دنیای بی رحمیست این دنیا کلمات ماسیده برلبم، افکار پریشان و درهمم چه بگویم که ناگفته دارم بی شمار .... (باروون) نمی دونم چرا اینقدر آشفته ام! چند روز پیش رفتم پیش بابک...
-
چه هیجانی !
دوشنبه 10 اردیبهشت 1386 18:53
چه هیجانی ! می گن این طرح تا آخر تابستون هستش آره؟! وااااای خدایا تابستون هلاک می شیم که ! راستی سلاااااام من برگشتم انگاری. باید از اونایی که بازم منو یادشون نرفت یه تشکر ویژه داشته باشم. زود زود آپ می کنم. قول میدم !!!
-
نده آزارم!!
سهشنبه 7 آذر 1385 23:57
نده آزارم!! من به همراه آنچه از من مانده، قوطی خالی احساسم، شیشه ی پر ترکغرورم، گنجه ای پر زکینه، تنی مجروح و قلبی پر پینه، خاطری آزرده، از تو ای باد، می خواهم برسانی فریادم دانه های اشکم تکه های قلبم به منش! او که می داند رازم نغمه ی آوازم ضریه های سازم! و بگویی او را نشکن خلوتم را نده آزارم ببر از یادم!! خیلی حرفه...
-
فاقد شرایط سنی !!
چهارشنبه 1 آذر 1385 20:48
آدم بعضی وقتا می مونه چکار کنه.... زندگی سخته انگاری....نه؟! نظر شما چیه؟! آقا ! یکی اگه مثل من بخواد رو پای خودش واسته، چیکار باید بکنه؟! خیلی مسخره اس ! امروز زنگ زدم آموزشگاه، ببینم جذب مدرس دارن یا نه... خانومه همچینی گفت " شما فاقد شرایط سنی هستید" به خودم شک کردم !!! یعنی واقعا هنوز بچه ام؟! نگاه کن چجوری می زنن...
-
رنگین کمان صبح پرند....
یکشنبه 28 آبان 1385 21:14
رنگین کمان صبح پرند.... پایین،سمت چپ،یه رنگین کمان خیلی نازه که اینجا تو عکس رنگین کمانش خیلی واضح نیست اما خیلی ناز بود.... به شبنم قول دادم بذارمش تو وبلاگم....
-
سکوت سرشار از ناگفته هاست....
جمعه 26 آبان 1385 23:59
خیلی وقت بود می خواستم آپ کنم اما راستش هیچی تو سرم نیست !!! کلمه ها گم وگورن... جمله ها ناقص ! واسه همین این پستم یه شعر از مارگارت بیکل گذاشتم.... خودم که خیلی دوستش دارم.... خدا کنه شمام خوشتون بیاد... سکوت سرشار از ناگفته هاست.... بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم خود را به تمامی بر آن می افکنم اگر برآنم تا دیگر...
-
چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم!
چهارشنبه 17 آبان 1385 11:04
چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم! تیک تاک ، تیک تاک ساعت کوکی روی طاقچه خبرم می دهد از صبحی پاک و من خسته ز بی خوابی شب به چه می اندیشم؟! چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم! کودکی مانده در راه تن زخمی تازیانه ها حسرت چشم به راه ذره ای محبت چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم! و شباهت شان به چشمانی که صبح به صبح آینه به رخ...
-
دوستت دارم را فریاد کن ...!
یکشنبه 7 آبان 1385 02:07
سرما ی سکوتت را بشکن و با تمام وجود ، حرارت قلب مهربانت را به رخ واژه های یخ زده بکش و دوستت دارم را فریاد کن ...! شاید او بداند آنچه را که هرگز ندانست...! ( باروون ) تا بعد
-
عیدتون مبارک
یکشنبه 7 آبان 1385 00:29
سلاااام خوبید؟! یه کم دیره اما بازم عیدتون مبارک ... راستش این چند روزه نبودم.... شوخی شوخی یه مسافرت جدی داشتم....جاتون خالی چه هوایی بود کنار دریا... بالا تو جنگل.... رفتم پیش نی نی... اگه بدونید چه بزرگ شده...! چقدر ناز شده... خیلی شیرین شده... الان که دارم می نویسم یه دنیا دلم براش تنگ شده.... اینم عکسای نی نی...
-
آخر دنیا....
یکشنبه 30 مهر 1385 20:27
آخر دنیا.... اینجا آخر دنیا ست امروز روز فرو پاشیدن کوهها ست کوههای غرور من تنها کودکی را باید فراموش کرد و بزرگ شد امروز روز خوبی ست و فردا... فردا شاید هرگز نباشم فردا شاید.... ( باروون )
-
سهم من از عشق چه بود؟!
شنبه 22 مهر 1385 12:57
سهم من از عشق چه بود؟! آهی سرد و سوزان از دل سوخته ام بر آمد و من باز در این فکر که سهم من از عشق چه بود؟! من، شاید بازیچه ی عشق بودم ... یاشاید عاشقی بودی و من بازیچه ی دست یک عاشق ! عاشقی که عشقم را نپذیرفت و به آتش کشیدش ! و امروز یقین دارم سهم من از عشق هیچ بود و من نمی دانستم ! و تاوان این نادانی از دست رفتن قلب...
-
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم !
شنبه 15 مهر 1385 08:47
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ! و من دوباره عشق را در وجودم احساس کردم، حتی بدون تو و ناگاه یاد فریاد دل عاشقی افتادم که می گفت بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و من بدون تو ای مهتاب شبهای تارم شاید آخرین باریست که دل می سپارم ....! ( باروون )
-
منو از یاد نبر....
چهارشنبه 12 مهر 1385 23:26
منو از یاد نبر.... منو دست باد نده منو تنها نگذار رو کلک خیال بنشانم و به فردا ببرم به اونجا که تنهایی مرده غم دیگه نیست به اونجا که همه عاشقن همه دوست داشته اند و دوست دارند هم را.... منو از یاد نبر منو از یاد نبر ( باروون )
-
ای کاش می شد
دوشنبه 10 مهر 1385 11:56
ای کاش می شد... کاش می شد بدی هارو درنوردید و به خوبی رسید...! کاش می شد سیاهی رو شکافت و به سپیدی رسید...! کاش می شد همیشه خندید کاش می شد کسی از ما نمی رنجید کاش می شد عشق رو دید شاید اونوقت همه چیز ممکن بود همه جا خوبی بود همه جا روشن بود همه می خندیدند.... ( باروون )