دلم می خواد از اونروز اولی که از اینجا رفتم و بشینم تعریف کنم، اما نمی شه یه چیزایی هست که آدما نمی تونن بگن و جاشون فقط فقط تو دلاشونه.... درسته، من برای خودم می نویسم و همه ی شما لطف می کنید و به حرفام گوش میدید اما خیلی وقتا آدم دلش نمی خواد بعضی حرفا و کارا رو دوباره حتی با خودش مرور کنه.... مگه نه؟
خوب اولین چیزی که باید بگم اینه که نی نی خیلی زشت بود! البته اون موقعی که 10_12 روزش بود، یه ماه بعدش که دوباره دیدمش خیلی بهتر شده بود.
بعدش این که این سری آخری که رفتم شمال خیلی خوش گذشت جای همه اتون رو یه عالمه خالی کردم...
دیگه......دیگه اینکه تمام واحدهای این ترم و پاس کردم.... دیگه چیکار کردم؟!!
آهان یادم افتاد....! فکر کنم 9ام بود !! آره پنجشنبه،9/شهریور رفتم کنسرت رضا صادقی.... اونقدر خوب بود که واقعا هرچی بگم کم گفتم... فقط اونایی که رفتن می دونن چقدر خوب بود... یکی مثلا مثل محیا، خبر دارم رفتی، تازشم شیرینی قبولیت یادت نره....!
اینم عکسای نی نی زشته !
ببینید دستش اصلا تو دست من معلوم نیست..... آخیییییییییی نی نی دلم برات تنگ شده !
می نویسم
به یاد روزهای رفته و لحظه های گذشته، می نویسم و می نگارم آنچه بر من گذشت...
می نویسم از اشک و فریاد، از فغان و ناله های مانده در باد...
از درد و رنج، از تنهایی و بی هم نفسی...
از شکست و نفرت... از کینه می نویسم و از حسرت تا بی نهایت
باورش سخت است اما قلب این مجسمه ی سنگی پر از درد است.....
تا بعد
(باروون)
تنهایی
تنهایی و تنهایی و همیشه تنهایی...
این تنهایی گهگاهی سری به من می زند و تنهایم نمی گذرد...
اما اینبار تنها نیست و با کوله باری از غم و اندوه به دیدارم آمده...!
( باروون )
تا بعد
وای خدای من چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. چند وقته بهت سر نزدم شوریده؟!
امروز که در اتاقت و باز کردم، اولین چیزی که حسابی خورد تو ذوقم بوی خاک رو تاقچه بود !! یه عالمه شرمنده ام به خدا خیلی دلم می خواست زودتر میومدم و یه دستی به سر و گوشت می کشیدم.... گلدونارو آب می دادو و برگای زردشونو می چیدم و.....
فعلا که یه گرد گیری حسابی لازم داری... میدونم از دستم دلخوری ولی قول میدم دختر خوبی بشم و زود به زود بهت سر بزنم. تو هم که تنها نیستی، یه عالمه دوست خوب داری:
هدیه، مرجان، علی، احسان و جواد و تمام اونایی که تو این مدت تنهاییت و میدیدن و تنهات نمی ذاشتن....
امروز اومدم به مرجان بگم تنبل نیستم به خدا یه عالمه کار داشتم، آدما هستن و گرفتاریهاشون...
به محیا بگم من با همه فرق دارم اینقدر می مونم تا بیرونم کنن!!
به احسان بگم دستم به قلم نمیره وگرنه دلم حسابی از این دنیا پره و تا ننویسم حالم خوب نمیشه
از بهرام تشکر کنم و بگم بد نیست دعا یاد بگیره !!! یکی و می شناختم که اونم بلد نبود دعا کنه !!!
از هدیه و بقیه هم یه عالمه تشکر کنم به خاطر اینکه تنهام نذاشتن و بگم یه دنیا همه تونو دوست دارم