رنگین کمان صبح پرند....
پایین،سمت چپ،یه رنگین کمان خیلی نازه که اینجا تو عکس رنگین کمانش خیلی واضح نیست اما خیلی ناز بود....
به شبنم قول دادم بذارمش تو وبلاگم....
خیلی وقت بود می خواستم آپ کنم اما راستش هیچی تو سرم نیست !!! کلمه ها گم وگورن... جمله ها ناقص ! واسه همین این پستم یه شعر از مارگارت بیکل گذاشتم.... خودم که خیلی دوستش دارم.... خدا کنه شمام خوشتون بیاد...
سکوت سرشار از ناگفته هاست....
بر آنچه دلخواه من است
حمله نمی برم
خود را به تمامی بر آن می افکنم
اگر برآنم
تا دیگر بار و دیگر بار
بر پای بتوانم خاست
راهی به جز اینم نیست.
توان صبر کردن
برای رودر روئی با آنچه باید روی دهد
برای مواجهه با آنچه روی می دهد.
شکیبیدن
گشاد بودن
تحمل کردن
آزاد بودن.
چندان که به شکوه در می آئیم
از سرمای پیرامون خویش
از ظلمت
و از کمبود نوری گرمی بخش
چون همیشه
بر می بندیم
دریچه کلبه مان را
روح مان را.
اگر می خواهی نگهم داری
دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهیم کنی
دوست من
تا انسان آزادی باشم،
میان ما
همبستگی ئی از آن گونه می روید
که زندگی ما هر دو تن را
غرق در شکوفه می کند.
من آموخته ام
به خود گوش فرا دهم
و صدائی
بشنوم
که با من می گوید
«این لحظه» مرا چه هدیه خواهد داد
نیاموخته ام
گوش فرا دادن
به صدائی را
که با من در سخن است
و بی وقفه می پرسد
من بدین «لحظه» چه هدیه خواهم داد.
شبنم و
برگ ها یخ زده است
و آرزوهای من نیز.
ابرهای برفزا بر آسمان در هم می پیچید
باد می وزد
و توفان در می رسد
زخم های من
می فسرد
یخ آب می شود
در روح من
در اندیشه هایم
بهار حضور تو است
بودن تو است
کسی می گوید«آری»
به تولد من
به زندگیم
به بودنم
ضعفم
ناتوانیم
مرگم
کسی می گوید«آری»
به من
به تو
و از انتظار طولانی
شنیدن پاسخ من
شنیدن پاسخ تو
خسته نمی شود
پرواز اعتماد را
با یکدیگر تجربه کنیم
وگرنه می شکنیم
بال های
دوستی مان را.
با در افکندن خود
به دره
شاید
سرانجام
به شناسائی خود
توفیق یابی
مارگارت بیکل
چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم!
تیک تاک ، تیک تاک
ساعت کوکی روی طاقچه
خبرم می دهد از صبحی پاک
و من خسته ز بی خوابی شب
به چه می اندیشم؟!
چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم!
کودکی مانده در راه
تن زخمی تازیانه ها حسرت
چشم به راه ذره ای محبت
چشم او ربود ست خواب را ز چشم ترم!
و شباهت شان به چشمانی که صبح به صبح آینه به رخ این تن خسته می کشد...
( باروون )
سرما ی سکوتت را بشکن و با تمام وجود ،
حرارت قلب مهربانت را به رخ واژه های یخ زده بکش و دوستت دارم را فریاد کن ...!
شاید او بداند آنچه را که هرگز ندانست...!
( باروون )
تا بعد
سلاااام
خوبید؟!
یه کم دیره اما بازم عیدتون مبارک ...
راستش این چند روزه نبودم....
شوخی شوخی یه مسافرت جدی داشتم....جاتون خالی چه هوایی بود کنار دریا... بالا تو جنگل....
رفتم پیش نی نی... اگه بدونید چه بزرگ شده...! چقدر ناز شده... خیلی شیرین شده...
الان که دارم می نویسم یه دنیا دلم براش تنگ شده....
اینم عکسای نی نی ماااا!
آخر دنیا....
اینجا آخر دنیا ست
امروز روز فرو پاشیدن کوهها ست
کوههای غرور من تنها
کودکی را باید فراموش کرد و بزرگ شد
امروز روز خوبی ست و فردا...
فردا شاید هرگز نباشم
فردا شاید....
( باروون )
سهم من از عشق چه بود؟!
آهی سرد و سوزان از دل سوخته ام بر آمد و من باز در این فکر که سهم من از عشق چه بود؟!
من، شاید بازیچه ی عشق بودم ...
یاشاید عاشقی بودی و من بازیچه ی دست یک عاشق ! عاشقی که عشقم را نپذیرفت و به آتش کشیدش !
و امروز یقین دارم سهم من از عشق هیچ بود و من نمی دانستم !
و تاوان این نادانی از دست رفتن قلب شیشه ایم بود و شاید تمام احساسم.....
هرگز بر نگرد ای غریبه چرا که در قلب آکنده از خشمم جایی برای دوستی نمانده....
( باروون )
دریغا سهم من از عشق
قفس با حجم کوچک بود...!
تا بعد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم !
و من دوباره عشق را در وجودم احساس کردم، حتی بدون تو
و ناگاه یاد فریاد دل عاشقی افتادم که می گفت
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
و من بدون تو ای مهتاب شبهای تارم
شاید آخرین باریست که دل می سپارم ....!
( باروون )
منو از یاد نبر....
منو دست باد نده
منو تنها نگذار
رو کلک خیال بنشانم و به فردا ببرم
به اونجا که تنهایی مرده
غم دیگه نیست
به اونجا که همه عاشقن
همه دوست داشته اند و دوست دارند هم را....
منو از یاد نبر
منو از یاد نبر
( باروون )
ای کاش می شد...
کاش می شد بدی هارو درنوردید و به خوبی رسید...!
کاش می شد سیاهی رو شکافت و به سپیدی رسید...!
کاش می شد همیشه خندید
کاش می شد کسی از ما نمی رنجید
کاش می شد عشق رو دید
شاید اونوقت همه چیز ممکن بود
همه جا خوبی بود
همه جا روشن بود
همه می خندیدند....
( باروون )