تارو پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم، دیوانگی ها از سرم
امروز قصه یی دلگیر، قصه یی سخت دلگیر دارم
به میخانه می روم :آن جا که ویسکی همچون آب جاری است
دلتنگیهایم به باران می ماند :می بارد و می بارد ومی بارد
احساس میکنم آغوش سردی مرا می فشارد ولب های یخ بسته یی بر لبهایم می افتند
آره خودشه...............................................................................شیدا
دوس ت دا رم
گلابی